..............................!

نوشته شده در سه شنبه 27 تير 1391برچسب:,ساعت 13:57 توسط Mohsen XVI| |


وبعد از رفتنت

 

شبي از پشت يك تنهايي نمناك و باراني

 تو را با لهجه ي گلهاي نيلوفر صدا كردم

تمام شب براي با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم.

پس از يك جست و جوي نقره اي در كوچه هاي آبي احساس،

تو را از بين گلهايي كه در تنهاي ام روييد،با حسرت جدا كردم.

و تو در پاسخ آبي ترين موج تمناي دلم گفتي:

دلم حيران و سرگردان چشماني است رويايي

و من تنها براي ديدن زيبايي آن چشم،

تو را در دشتي از تنهايي و حسرت رها كردم

همين بود آخرين حرفت...

و بعد از عبور تلخ و غمگينت...

حريم چشم هايم را به روي اشكي از جنس غروب ساكت و نارنجي خورشيد وا كردم.

نمي دانم چرا رفتي...

نمي دانم چرا ،شايد خطا كردم

وتو بي آنكه فكر غربت چشمان من باشي

نمي دانم كجا ،تا كي ،براي چه

ولي رفتي و بعد از رفتنت باران چه معصومانه مي باريد!

وبعد از رفتنت يك قلب دريايي ترك بر داشت...

و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمي خاكستري گم شد

و گنجشكي كه هرروزاز كنار پنجره با مهرباني دانه برمي داشت

تمام بالهايش غرق دراندوه وغربت شد

وبعد از رفتن تو آسمان چشم هايم خيس باران بود

و بعد از رفتنت انگار كسي حس كرد من بي تو تمام هستي ام از دست خواهد رفت

كسي حس كرد من بي تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد

وبعد از رفتنت دريا چه بغضي كرد

كسي فهميد تو نام مرا از ياد خواهي برد

و من با آنكه مي دانم تو هرگز ياد من را با عبور خود نخواهي برد

هنوز آشفته ي چشمان زيباي توام

برگرد...!!

ببين كه سرنوشت انتظار من چه خواد شد

و بعد از اين همه طوفان ووهم وپرسش وترديد

كسي از پشت قاب پنجره آرام و زيبا گفت :

 

تو هم در پاسخ اين بي وفايي ها بگو

 در راه عشق و انتخاب آن خطا كردم!

و من در حالتي ما بين اشك و حسرت و ترديد

كنار انتظاري كه بدون پاسخ و سردست

و من در اوج پاييزي ترين ويراني يك دل

ميان غصه اي از جنس بغض كوچك يك ابر

 

نمي دانم چرا؟

 

شايد به رسم عادت و پروانگي مان باز

براي شادي و خوشبختي

باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم...

 

.مریم حیدرزاده.

 

 

نوشته شده در جمعه 23 تير 1391برچسب:مریم حیدرزاده,بعداز رفتنت,جدایی,عشق,,ساعت 11:48 توسط Mohsen XVI| |

عجب صبري خدا دارد !

 اگر من جاي او بودم

همان يك لحظه اول

كه اول ظلم را مي ديدم از مخلوق بي وجدان

جهان را با همه زيبايي و زشتي

بروي يكدگر ويرانه ميكردم .

 عجب صبري خدا دارد !

 اگر من جاي او بودم

كه در همسايه صدها گرسته ، چند بزمي گرم عيش و نوش ميديدم

نخستين نعره مستانه را اموش آندم

بر لب پيمانه ميكردم

 عجب صبري خدا دارد !

 اگر من جاي او بودم

كه ميديدم يكي عريان و لرزان، ديگري پوشيده از صد جامه رنگين

زمين و آسمان را

واژگون ، مستانه ميكردم

 عجب صبري خدا دارد !

 اگر من جاي او بودم

نه طاعت ميپذيرفتم

نه گوش از بهر استغفار اين بيدادگر ها نيز كرده

پارع پاره در كف زاهد نمايان

 

سبحه صد دانه ميكردم

عجب صبري خدا دارد !

 اگر من جاي او بودم

براي خاطر تنها يكي مجنون  صحرا گرد بي سامان

هزاران ليلي نازآفرين را كو بكو

آواره و ديوانه ميكردم

 عجب صبري خدا دارد !

 اگر من جاي او بودم

بگرد شمع سوزان دل عشاق سر گردان

سراپاي وجود بي وفا معشوق را

پروانه ميكردم

عجب صبري خدا دارد !

اگر من جاي او بودم

بعرش كبريايي ، با همه صبر خدايي

تا كه ميديدم عزيز نابجايي ، ناز بر يك ناروا گرديده خواري ميفروشد

گردش اين چرخ را

وارونه بي صبرانه مي كردم

عجب صبري خدا دارد !

اگر من جاي او بودم

 

كه ميديدم مشوش عارف و عامي

زبرق فتنه اين علم عالم سوز مردم كُش

بجز انديشه عشق و وفا، معدوم هر فكري

در اين دنياي پر افسانه ميكردم

 عجب صبري خدا دارد !

 اگر من جاي او بودم

 

 همين بهتر كه او خود جاي خود بنشسته و ، تاب تماشاي تمام

زشت كاريهاي اين مخلوق را دارد

وگرنه من به جاي او چو بودم

يكنفس كي عادلانه سازشي

با جاهل و فرزانه ميكردم

 عجب صبري خدا دارد !    عجب صبري خدا دارد !

 

 

نوشته شده در جمعه 23 تير 1391برچسب:عجب صبری خدا دارد , خدا, مظلوم,,ساعت 11:46 توسط Mohsen XVI| |


Power By: LoxBlog.Com